معنی سخن زیر لبی

لغت نامه دهخدا

لبی

لبی. [ل َ با] (اِخ) نام پدر لبی. (منتهی الارب).

لبی. [ل َ/ ل ُ / ل ِب ْ با] (اِخ) موضعی است. (منتهی الارب).

لبی. [ل َب ْی ْ] (ع مص) بسیار خوردن طعام را. (منتهی الارب).

لبی. [ل َ] (اِ) به یونانی آذان الفار بستانی است. (فهرست مخزن الادویه).

لبی. [ل َ] (اِ) (در تداول مردم گیلان) دانه های سرخ برنج که آن را دخل هم گویند.

لبی. [ل ُ ب َی ْی] (اِخ) ابن لبی صحابی است. (منتهی الارب). لبی بن لبی، الأول بموحده مصغر و ابوه بموحده خفیفه وزن عصا قال البخاری له صحبه روی عنه ابوبلج الصغیر و قال ابوحاتم الرازی کان یکون بواسط و قال هو و ابوحاتم بن حبان یقال ان له صحبه و قال ابن السکن لم نجد له سماعاً من رسول اﷲ (ص) و اخرج البخاری و ابن ابی خیثمه و الیغوی و ابن السکن من طریق محمدبن یزید الواسطی عن ابی بلج عن لبی بن لبا، رجل من اصحاب النبی (ص) رأیته علیه مطرف خزاحمرسبق فرس له فحلله ببرد عدنی اختصره البخاری و قال ابن فتحون ضبطناه عن الفقیه ابی علی لبا بوزن عصا و ضبطناه عن الاستیعاب بضم اللام و تشدید الموحده رأیته بخط ابن مفرج مثله و کذلک فی لبی - انتهی. و تبع ابن الدباغ اباعلی و کذا ابن الصلاح فی علوم الحدیث و خالف الجمیع ابن قانع فجعله مع ابی ابن کعب و قد اشرت الی وهمه فی ذلک فی حرف الالف. (الاصابه ص 4 و 3 ج 6).

لبی. [ل َب ْ بی] (اِخ) نام یکی از حواریون عیسی.او را تدّی نیز نامند. یکی از اسمهای یهودای رسول است (10:3) که او را تدی گویند. (قاموس کتاب مقدس).

گویش مازندرانی

لبی

دیگ

فارسی به عربی

لبی

شفه، شفوی


سخن زیر لب

تمتم

فرهنگ فارسی هوشیار

لبی

پر خوری


لعل لبی

دارای لبی لعل فام بودن.

معادل ابجد

سخن زیر لبی

969

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری